زندگی به رنگ نیلوفرابی

تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک
ازم بخر!!
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم
بهت میدم…
بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم
چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت
میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم
لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی
خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از
یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنی
فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو
هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت
شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می
کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه
میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...

نوشته شده در دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:,ساعت 15:30 توسط سعید |



صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: " مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود " امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود "اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! فریاد زد،ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! میتونی از زندگی لذت ببری یا ازش ناامید بشی...  نگاه یک بیمار سرطانی

نوشته شده در چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:,ساعت 22:5 توسط سعید |

تصور می کنم این بهترین و واقعی ترین توصیفی ست که تا کنون از دوست شنیده ام

Friends........They love you.   دوستان...... تو را دوست می دارند

 But they're not your lover اما معشوق تو نیستند
They care for you,   مراقب تو هستند
But they're not from your family  اما از اقوام تو نیستند

They're ready to share your pain,  آنها آماده اند تا در درد تو شریک بشوند 
But they're not your blood relation.  اما آنها بستگان خونی تو نیستند

They are........FRIENDS! !!!!  آنها...... دوستان هستند

A True friend...... .  یک دوست واقعی

Scolds like a DAD.. همانند پدر سخت سرزنشت میکند

Cares like a MOM.. همانند مادر غم تو را می خورد

Teases like a SISTER.. مثل یک خواهر سر به سرت می گذارد

Irritates like a BROTHER.. مثل یک برادر ادای تو را در می آورد

And finally loves you more than a LOVER. و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق دوستت می دارد

Send to all your good friends برای تمام دوستان خوبتان بفرستید

Even me if I'm one of them....حتی برای من، اگر یکی از آنها هستم 

نوشته شده در سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 8:46 توسط سعید |

ثروتمندانه زندگی کردن و داشتن یک زندگی سرشار از نعمت و رفاه، یکی از آرزوهای مشترک تمامی انسان

هاست، اما داشتن چنین زندگی ای برای بسیاری از افراد سخت و دور از باور به نظر میرسه. اما یادت باشه

دوست من که حقیقت جهان هستی اینه که ثروت و فراوانی در وجود تمامی انسان ها قرار داده شده، به
صورت کاملا ذاتی و طبیعی!


فراوانی و ثروت، صرفا یک نگرشه و نکته ی مثبتی که وجود داره اینه که به راحتی می تونی نگرشت رو کنترل

کنی و نگرش دلخواهت رو شکل بدی. اما چگونه؟
. ذهنیت ثروت و فراوانی رو در خودت شکل بده.

ذهنیت فراوانی یک باور غالب داره که میگه برای همه، بیش از حد نیازشون هست. بنابراین مدام این جمله رو

تکرار کن که خالق این جهان، بی نهایت رزاقه و برای همه، بیش از حد نیازشون هست... همه چیز به اندازه ی

کافی وجود داره... من به فراوانی نعمت، ثروت و سلامتی ایمان دارم...
. سپاسگزار تمامی مواردی باش که

همین حالا در زندگی تو وجود داره.

سپاسگزاری از نظر کاینات یک سیگنال بسیار قدرتمنده که نشون میده آماده ی دریافت بیشتر هستی. ازت

میخوام که همین حالا تمامی موارد خوب و مثبتی که در زندگیت وجود داره رو یادداشت کنی و بابت تک تک اونها

|از خدای رحمن سپاسگزاری کنی. هرچه مواردی که یادداشت می کنی بیشتر باشه، بهتره. ازت میخوام که

این تمرین رو هر شب، به مدت حداقل یک ماه انجام بدی تا به چشم خودت ببینی که همین تمرین ساده که

روزانه چند دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره، چگونه زندگیت رو جادویی و پر از اتفاقات خوب میکنه.


. صبح، زمان تعیین کننده ی روز شماست!


صبح، زمانی که از خواب بیدار میشی، لحظه ای بسیار تعیین کننده است، چون تمام روزت رو تحت تاثیر قرار

میده. بنابراین سعی کن حس و حال خوبی به صبح هات بدی تا به طبعش روز و زندگی بهتر و با کیفیت تری رو

تجربه کنی. سعی کن خواب کافی داشته باشی، صبح ها زودتر از خواب بیدار بشی، صبحانه مغذی ای داشته

باشی، و هر روز ورزش کنی و تمرینات خود هیپنوتیزمت رو انجام بدی.


. پذیرای فرصت هایی باش که کاینات در اختیارت قرار میده.


زمانی که تمام توجه و تمرکزت رو به ثروت و فراوانی لایتناهی کاینات میدی، طبق قانون، کاینات و جهان

هستی، فرصت ها، ایده ها، موقعیت و افرادی رو در مسیرت قرار میده تا خودت شخصا این تمرکز رو به معادل

فیزیکیش و هر اونچه که میخوای تبدیل کنی. بنابراین تنها زمانی می تونی به این مواهب و نعمات و هر اونچه

میخوای دست پیدا کنی که اولا منتظر چنین فرصت هایی باشی، آماده ی پذیرش اونها باشی و ثانیا بدونی که

چگونه این فرصت ها رو شناسایی کنی و از اونها استفاده کنی.
.

از زندگیت لذت ببر.


مهمترین عاملی که تعیین میکنه به خودت اجازه میدی از زندگیت لذت ببری یا نه، وجود یا عدم وجود عزت نفس

و اعتماد به نفس هستش. اگر میبینی که در اکثر مواقع منفی هستی و بر موارد منفی تمرکز میکنی، شدید

بهت توصیه میکنم که به دنبال روش هایی برای ارتقا عزت نفس و اعتماد به نفس در وجودت باشی. از فایل

های خود هیپنوتیزم استفاده کن، مدیتیشن انجام بده، ورزش کن و تا میتونی لبخند بزن. ببین که انجام چه

مواردی باعث میشه که از درون حس خوبی بهت دست بده، تمامی این موارد رو شناسایی کن و اونها رو انجام بده.

یادت باشه دوست خوبم، ما یک زندگی سرشار از نعمت و ثروتی رو میخوایم که به ما حس رضایت و شادی بده.

نقطه ی شروع چنین زندگی خارق العاده ای اینه که باور کنی چنین زندگی ای وجود داره، و با آغوش باز،

پذیرای فرصت هایی باشی که چنین زندگی ای رو برات رقم میزنه. زمانی که از تمامی فرصت هایی که کاینات

در اختیارت قرار میده نهایت استفاده رو میکنی، درست در اون لحظه است که می تونی با تمام وجود، معنای

یک زندگی خارق العاده و شاهکار رو حس کنی.

با آرزوی شادی، سلامت و ثروت برای تو دوست خوبم

نوشته شده در یک شنبه 6 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 18:3 توسط سعید |

«حسین مهاجران» رئیس اتحادیه فروشندگان میوه تهران  می‌گوید: در میدان اصلی میوه و تره بار٨٠٠ بارفروش اصلی و ٤‌هزار دلال فعالیت می‌کنند که از روش‌های مختلف درآمد هنگفتی به هم زده‌اند.

برای بهتر متوجه‌شدن این موضوع کافی است که بدانید درآمد ماهانه یک کارگر میدان اصلی ٤٠ برابر یک خرده‌فروش میوه است. هر کارگر برای حمل بار با چرخ دستی به محل پارک وانت ٤٠‌هزار تومان دریافت می‌کند و یک کارگر روزانه ٨٠وانت میوه را سرویس می‌دهد. اگر ٤٠‌هزار تومان را در ٨٠ وانت میوه ضرب کنید درآمد روزانه این کارگرها حدود ٣‌میلیون و درآمد ماهانه‌شان حدود ٩٠‌میلیون تومان می‌شود.

مهاجران ادامه می‌دهد: بارها با اتحادیه بارفروشان وارد مذاکره شده‌ایم تا این کارگرها را بیمه کند و برای آنها حقوق ماهانه‌ای درنظر بگیرد اما این اتحادیه زیر بار نرفته است و کارگران میدان اصلی حقوق گزاف ماهانه خود را از خرده‌فروشان دریافت می‌کنند.

نظر بینندگان :
اشتباه کردیم توی این بی قانونی رفتیم فوق لیسانس گرفتیم کاش میرفتیم میدون تره بار و کارگر بارکش میشدیم

نوشته شده در پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 9:45 توسط سعید |


ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ‌ ﺧﻼ‌ﺻﻪ‌ ‌ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﺷﻮﻡ‌ ﻣﺸﺘﯽ‌‌ ﺧﺎﮎ ،،،،!!!!

كه ممكن ﺑﻮﺩ ﺧﺸﺘﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﯾﮏ‌ ﺧﺎﻧﻪ

ﯾﺎ ﺳﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﯾﮏ كوه

ﯾﺎ ﻗﺪﺭﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ،،،،،،

ﻭﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﮔﻠﺪﺍﻥ ،،،،

ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻏﺒﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ،،،،،

ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻧﺪ براي انسانيت ، ﻧﻬﺎﯾﺖ ، شرافت ،،،،،

به منﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩن ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ

ﺩﯾﺪﻥ...ﺷﻨﯿﺪﻥ...ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ،،،،!!!!!

ﻭ ﻧﻔﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﻣﯿﺪ...

ﻣﻦ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻢ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩن ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ،،،،،!!!!

ﺑﻪ ﺷﻮﺭﯾﺪﻥ...ﺑه محبت ...

ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﻢ

نوشته شده در سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 15:57 توسط سعید |

اگر دوست داری که در تمامی کارهایی که انجام میدی فرد موفقی باشی و چیزی جز کامیابی و موفقیت رو تجربه نکنی، اولین گام برای رسیدن به چنین جایگاهی اینه که رویایی در سر داشته باشی... منظور من رویاهایی که در خواب میبینی نیست، اگرچه چنین رویاهایی هم خالی از لطف نیست، اما منظور من رویاهاییه که برای فرداهای زندگیت داری... تمامی آرزوها و رویاهایی که دوست داری اونها رو در زندگیت خلق کنی...
تا حالا شده بنشینی و مرد و مردونه با خودت فکر کنی که واقعا چقدر از صمیم قلب میخوای که زندگیت تغییر کنه و به زندگی ایده آلت نزدیک و نزدیک تر بشه؟

اگر تا حالا چنین کاری نکردی، لازمه که قبل از اینکه ادامه ی مقاله رو بخونی، همین حالا دست به کار بشی و در اولین فرصت این تمرین طلایی رو انجام بدی. اما اگر چنین کاری رو انجام دادی، اما نمی دونی که چگونه این زندگی رویایی رو خلق کنی و به چنین اهدافی دست پیدا کنی، با دقت ادامه ی مقاله رو مطالعه کن دوست خوبم.

باور کن که چنین چیزی ممکنه...

این اولین شرط لازم و ضروریه برای خلق آرزوها و رویاهاست! خیلی وقت ها، افراد به به آرزوها و اهدافی که دارن به دید مواردی نگاه میکنن که نمی تونن خلقش کنن یا نمی تونن بهش برسن. یعنی ثروت و رفاه و آرامش و سلامتی رو میخواد، اما میگه ای بابا... من که نمی تونم بهش برسم!!!

اما می دونی حقیقت و قانون حاکم بر جهان چیه دوست من؟ اگر بتونی چیزی رو در ذهنت تجسم کنی و رویای چیزی رو در ذهنت داشته باشی، می تونی بهش برسی... می تونی انجامش بدی...

بله، ممکنه به تلاش فیزیکی هم نیاز داشته باشه و لازم باشه گام هایی رو برداری، مراحلی رو طی کنی و اقداماتی رو انجام بدی تا بهش برسی، اما شک نکن که دستیابی تو به اون هدف واقعا ممکن و شدنیه!

اولین و بزرگترین مانعی که همیشه مانع و سدی میشه جلوی رویاهای ما، معمولا خودمون هستیم... یادت باشه دوست من، اگر میخوای به اهدافی که داری برسی و خواسته ها، رویاها و آرزوهات رو دونه به دونه خلق کنی، باید این موانع رو از سر راه برداری. باید باور کنی که خلق هدفی که داری، دستیابی به چیزی که میخوای و تبدیل شدن به فردی که آرزوش رو داری واقعا ممکن و شدنیه.

گام های لازم برای خلق اهدافت رو بردار...

دوست من، باور کن که اصلا لازم نیست که کارهای سخت و عجیب و غریبی برای دستیابی به اهدافت برداری. کار رو برای خودت سخت نکن... تو می تونی یک سفر 1000 کیلومتری رو با برداشتن گام های کوچک برداری و تا زمانی که این گامها ادامه دار باشه، تو محکوم به رسیدنی... شک نکن!

اگر دوست داری که به آهنربای پول و ثروت تبدیل بشی و تمامی قرض ها و بدهی هات رو پرداخت کنی، اگر دوست داری یک زندگی شاد و مرفه و با کیفیت رو تجربه کنی، اگر دوست داری به هر اونچه که میخوای برسی و اهدافت رو خلق کنی، به برداشتن گام های کوچک اما مستمر و ادامه دار خیلی توجه کن دوست من.

به این گام های کوچک خیلی توجه کن... این گام ها رو بردار... اقدامات لازم رو انجام بده... هرچه که میخواد باشه، باشه...

بر ترس هات غلبه کن...

کار کردن بر روی ترس ها یک پروسه زمان بر و گاها پر زحمته. برای اینکه بتونی بر ترس از شکست غلبه کنی، باید این طرز فکر رو در خودت شکل بدی که که انگار به چیزی چسبیدی که در گذشته وجود داشته، دستت رو محکم مشت کردی و اونو گرفتی، اما وقتی که چشم هات رو باز میکنی، میبینی که واقعا چیزی توی دستت نیست، فقط توهم واهی بوده... پس رهاش کن... اجازه بده که این افکار از تو دور بشه...

این مبحث خیلی مفصل و طلانیه، اما دوست من صمیمانه ازت میخوام که به جنگ با ترس هات بری و هرکاری که لازمه رو انجام بدی تا بر تک تک این ترس ها غلبه کنی... اونوقته که میتونی حس کنی زندگی چقدر زیبا و جذابه!

و در آخر یادت باشه دوست من، موفقیت یک شبه به دست نمیاد، به زمان نیاز داره... اما بهت تضمیمن میدم که اگر وارد جاده ی موفقیت بشی و مسیرش رو ادامه بدی، حتما به مقصد خواهی رسید... این قانون کایناته. به خودت و توانایی هات ایمان داشته باش، گام های لازم برای خلق اهدافت رو بردار و شجاعانه بر ترس هایی که داری غلبه کن.

نوشته شده در سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 15:46 توسط سعید |

سفارت کشور امارات در خیابان ظفر است...

فکر میکنید چرا وقتی امارات اسم یک میدان و دو تا خیابان مهم دوبی را بنام خلیج عربی نام گذاری میکنه

و نام لیگ فوتبال خودشم حتی با مخالفت afc تغییر نمیده اونوقت شهرداری تهران نام خیابان ظفر را به خیابان خلیج فارس تغییر نمیده

تا اونا مجبور بشن در تمام مکاتبات خودشون از این نام در آدرسهای خودشون استفاده کنن..

ضمنا اداره پست هم میتونمه تمام مرسوله های پستی را که از نام خلیج فارس استفاده نکرده به امارات عودت دهد بعلت عدم شناسایی آدرس....

خوب وقتی به این راحتی میشه حال این عربهای آشغال رو گرفت چرا با توجه به اینکه چند

سال پیش علیرضا دبیر و امیر خادم این پیشنهاد را دادن و در شورای شهر تهران هم تصویب شد

شهرداری آقای قالیباف اینکار رو نکرد و نمیکنه

حتما امیر امارات نباید از دست آقایون ناراحت بشه و گرنه حسابهای بانکیشونو مسدود میکنه

                                                                                   ((البته این اولین گستاخی اعراب نیست))



نوشته شده در چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:,ساعت 20:53 توسط سعید |

روزي  خروشچف، نخست وزير سابق شوروي، از خياط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه اي كه آورده بود،

براي او يك دست كت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گيري ابعاد بدن خروشچف گفت كه اندازه پارچه كافي نيست.

خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفري كه به بلگراد داشت از يك خياط يوگوسلاو خواست تا براي او يك دست، كت و شلوار بدوزد.

خياط بعد از اندازه گيري گفت كه پارچه كاملاً اندازه است و او حتي مي تواند يك جليقه اضافي نيز بدوزد.

خروشچف با تعجب از او پرسيد كه چرا خياط روس نتوانسته بود كت و شلوار را بدوزد.

خياط گفت:"قربان! شما را در مسكو بزرگتر از آنچه كه هستيد تصور مي كنند!"

ما نيز گمان مي كنيم از آنچه هستيم بزرگتريم.

اما وقتي از محل زندگي و كارمان دور مي شويم به حد و اندازه واقعي خود پي مي بريم.

با يك فنجان چاي هم

مي‌توان "مست" شد

اگر آنكه بايد باشد "باشد...

نوشته شده در شنبه 26 مهر 1393برچسب:,ساعت 18:20 توسط سعید |

پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد. آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت

کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد. در یک کافی شاپ

نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت و با

خودش فکر می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” . یکدفعه پسر پیش خدمت

را صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش

خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو

سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی

پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می

تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد

بچگی ام می افتم، یاد زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برای والدینم که هنوز

اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هایش سرازیر شد. دختر

شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت، یک احساس واقعی از ته قلبش، مردی که می تونه دلتنگیش

رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و

دورش، بچگیش و خانواده اش. مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. آنها ادامه دادند به

قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه:

خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از

قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و

با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه برایش درست

کند یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دانست که با اینکار لذت می برد. بعد

از چهل سال مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش،

بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم: ” قهوه نمکی”.

یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر

می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک.

برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع

ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت

قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم

که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من

در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی

خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک

بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته

باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم. ”

اشک هایش کل نامه را خیس کرد. یک روز، یه نفر از او پرسید، ” مزه قهوه نمکی چطور

است؟ اون جواب داد “خیلی شیرین

نوشته شده در شنبه 22 شهريور 1393برچسب:,ساعت 16:30 توسط سعید |


آخرين مطالب
» نگاه کن
» نسل بلاتکلیف
» ثروتمندانه زندگی کن!
» درآمد ماهانه کارگر بارکش 90 میلیون تومان!
» صحبت
» چگونه به قهرمان شکست ناپذیر رویاهای خود تبدیل شویم؟
» درباب بزرگ اندیشی
» رابطه
» رابطه
» دیوانه
» حقیقت انسانها
» جایگاه زندگی
» امتحان
» انسان
» یک شب بازنی دیگر
» دو بوسه


Design By : Pichak